محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

دخترم شیرین تر از عسل

مهـــــــد قرآنــــــ

سلام به همگی یه چند وقتیه که از مشهد برگشتیم دزفول، دختر گلم خیلی خوشحاله که مهد فرآن ثبت نامش کردم،خداروشکر سر کلاس ارومه فقط آخرای کلاس که میشه دیگه خسته میشه بی اجازه میاد بیرون ههههههههه قربون شیطونیات برم،خیلی دوس داره بره کلاس خودش خیلی مشتاق بود  که اسمشو بنویسم قربون حرف زدنه دخترم برم هر چند وقت یه بار میگه مامانی چرا نمیری واسم مطلب بذاری تو وبلاگم بعد قیافشم ناراحت میکنه خیلی خنده دار میشه عزیزم   اینم چند تا عکس از زندگیم مغازه ی باباجون مصطفی پارک وبازی وشادی عکسای مهد رو به زودی میزارم سه سال و یک ماه و 22 روز ...
10 دی 1393

گـــــــردش یه روز پاییـزی

یه سلام زرد و نارنجی به رنگ پاییز امروز منو(مامانی)محیا خانم به همراه خاله نجمه رفتیم پارک توی راه گفتی:إإإإإإإإإإإإإإإإإ یادم رفت گوشیمو بیارم بعد یه کم دیگه رفتیم دوباره گفتی:إإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإ دیدی ماشینمو نیاوردم منو خاله نجمه به هم نگاه کردیمو کلی خندیدیم  تو پارک بازی کردیم و خیلی خوش گذشت هوا خیلی سرد بود ولی دلچسب، چون دختر گلم کنارم بود  اینم عکسای عزیز مامان تو پارک اینم ژست جدید نفسم قربون اون شکلک قشنگت موقع برگشت فصل پاییزو برات توضیح دادم تو ام کلی برگ جمع کردی اومدیم خونه تو باغچه مامان جونم عکس گرفتیم ...
14 آذر 1393

یه تولد نـــ♥ـــــاناز

 امسال  تولد دختر نازم مصادف شده بود با تاسوعای حسینی و نشد واسه دخترم یه تولد حسابی بگیرم ولی درعوض وقتی رفتیم مشهد مامان جون واسش سنگ تموم گذاشت،تو تاریخ 24/8 وقتی همه جز مامان جون، آقاجون  رفته بودیم گردش  مامان جون واسه دخترم یه تولد کوچیک گرفته بود  وقتی اومدیم خونه حسابی  غافلگیر شدیم،محیا جونم  تعجب کرده بود شب خیلـــــــــــــی خوبی بود،دخترمم  کلی شیرین زبونی کرد و رقصید ادامه مطلبو از دست ندین...   قربون دختر گلم برم که خانم شده و خواستنی تر ...
29 آبان 1393

روزای پرتغالــ☻ـــــــــــی

سلـــــــــــ♥ـــام به دختر گلم و شما دوستای گلش یه چند وقتی نت نداشتیمو در سفر بودیم،با اجازتون دوباره قسمت شد اومدیم مشهد خونه مامان جون پروانه، این دفعه بابا مصطفی هم باهامون اومد ،همه دور هم بودیم... جاتون خالی هــــــــــر روز بیرون بودیم،با خاله سمیه،عمو حسین،خاله نجمه،خاله پری،مامان جونو آقا جون از طرقبه و رستوران سیدوپسران گرفته تا حرم و بازارو مهمونی و پارک  خلــــــــــــــــــاصه خیلی بهمون خوش گذشت بابا مصطفی هم بعد از 10 روز  برگشت ...
29 آبان 1393

عشقه پرینازه

الهی دور دخترم بگردم دیشب رفته بودیم پارک،بعدش خاله پری بهت گفت:یه بوس لب بده زودباش،تو بهش گفتی:نه نمیشه خاله پری،اینجا مردم میبینن زشته وقتی رفتیم خونه بهت بوس میدم(خاله پری گفت:من اصلا دیگه حرفی ندارم )   بازم خاله پری گفت:دوروز پیش رفتی پیشش بهش گفتی:خاله میشه یه سوال بپرسم؟؟؟خاله گفته بپرس،بعد بهش گفتی: خاله دوست داشتن یعنی چی؟؟؟؟؟(بازم خاله پری هیچ حرفی نداشت)   امروزم همش با دوچرخت بازی میکردی و شیطونی میکردی،بعد اومدی بهم گفتی مامان راظیـــــــــــــــــه من شیطونی میکنم؟؟؟؟؟؟   تازگی خاله پری بهت یاد داده وقتی ازت میپرسه خاله رو چقد دوست داری تو میگی دنیا دنیا ...
11 شهريور 1393