محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

دخترم شیرین تر از عسل

محیا نفس

قربون ژست گرفتنت محیا و کالسکه مورد علاقش که زن عمو ندا براش گرفته روز 22 بهمن رفتم  شهیون و این عکسها را گرفتیم مامانی فدای راه رفتنت اینجا هم رفته بودیم ابادان اینم اقا محمد معین نفس زن عمو  ...
4 اسفند 1391

چند ماه قبل...

سلام به فرشته ی اسمونی خودم دختر گلم بالاخره بعد از ماهها انتظار اسباب کشی کردیم به خونه ی خومون توی این مدت همش درگیر کارها و جابجایی وسایل بودیم و خوشحال اینکه هر چه زودتر خط تلفن درست بشه و اینترنت وصل ولی امان از دست این مخابرات الان که ٤ماه میگذره هیچ خبری نیست.  
4 اسفند 1391

جشن تولد یک سالگی محیا طلا

فدات بشم عزیزم که اینقده ناز و خوشکلی گلم فرشته کوچولوی من چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که برای اولین بار بغلت کردم و شیره ی وجودم را بهت دادم و خوردی و چه قدر لذت بخش است موقعی که در اغوشم هستی و شیر میخوری عزیزم به خاطر همه ارامشی که  دارم خدا را شکرمیگویم : اول به خاطرداشتن همسری مهربان و دلسوز و دوم به خاطر داشتن تو دختر عزیزم و به هر دوی شما افتخار میکنم عزیزانم تولد تولد تولدت مبارک   قشنگ شدی ، گل شدی، شدی مثل عروسک عزیز من گل من تولدت مبارک ایشالا ١٠٠ سال زنده باشی عزیزم دوستت دارم فرشته ی اسمونی ...
1 آذر 1391

فرشته ی من یک سالگیت مبارک

تولد تولد تولدت مبارک عزیزدلم دختر نازم تولدت مبارک ایشالا هزار ساله باشی نفسم روز پنج شنبه11/8/91 به همراه بابا جون رفتیم مرکز بهداشت که خانمی واکسن یه سالگیش رابزنه ولی خانم دکتر گفت واکسن را روز دوشنبه میزنیم به این خاطر فقط قد و وزن و دور سر را گرفتن خدا را شکر همه چیز نرمال و خوب بود قد:72/وزن: 8400/دورسر:43   دوستت داریم هستی مامان و بابا عاشقتیم قربونت بشم که این همه ناز و ادا داری نفسم همه ی زندگی مامان و بابا ...
29 آبان 1391

برگشتن به خونه

سلام دخترخوشکلم خوبی نفس مامان؟ عزیزدلم باید مامان را ببخشی که با تاخیربرات مطلب مینویسم اخه دسترسی به اینترنت برام مشکله(البته تا موقعی که بریم خونه خودمون) و اینکه نا گفته نماند که خانمی حسابی شیطون و بلا شدی و اصلا وقت ازادی برای من(مامان) نذاشتی (این باعث افتخاره) خلاصه بعد از ٣٢ روز که مشهد(خونه مامان پروانه)بودیم برگشتیم خونه و اینجا هم میخوام از مامان عزیزم که خیلی زحمتش دادیم تشکر کنم خیلی به ما خوش گذشت ایشالا بتونم تلافی کنم و الان هم خیلی دلم براش تنگ شده... مامان پروانه جون دوستت دارم ممنون به خاطر همه چیز  ...
29 آبان 1391

دخترم نظیر نداره...

سلام ناناز مامان محیا جونم هر روز داری شیرینتر و خواستنی تر میشی میگم هاپو میگه:میگی هاپ هاپ میگم گاو میگه :میگی ما ما وقتی غذا ت را خوردی  ظرف غذات را نگاه میکنی و دستات را باز میکنی و الهی شکر میکنی(اون لحظه میخوام قورتت بدم عسلم) یه روز داشتی با بادبادک بازی میکردی که یه هو ترکید بعد زود دستات را باز کردی و گفتی: د ف یعنی رفت وقتی چیزی که دستت گرفتی میگم بده به خاله جون میدی و میگی:ب ف یعنی بفرما میگم محیا گلی را نازی کن / اون وقت دست میکش روی صورت خودت و نازی میکنی عاشق جاروبرقی و سشوار هستی وقتی روشن میکنم هر جا باشی خودت را میرسونی بهش الهی مامان به قربونت اون حرف زدن و لبای خوشکلت ...
3 آبان 1391

شیطونیهاتم قشنگه ملوسکم

سلام ماه من خیلی ناقلایی بلا ... امروز داشتم با خاله جون حرف میزدم که یه هو غیب شدی تا برگشتم دنبالت بگردم مامان جون پروانه صدام زد و گفت:چشمت روشن داره از پله ها بالا میره بعد صدات زدم محیا گلی کجا میری؟ خانمی هم برگشتی و گفتی د د و یه خنده خوشکل تحویلم دادی و با شوق بیشتری بالا رفتن را ادامه دادی اولش داشتم از ترس سکته میکردم که نکنه گل دخترم بیفته ولی بعدش به کاری که کردی خندم گرفت(وروجک مامان) الهی که من دورت بگردم نفسم / عمرم/  جونم/ هستی من دوست دارم عشق من   ...
30 مهر 1391