باز هم تنهایی
زندگی مامان عمرم و جون من نفسم بعد از ١٨روز که بابا مصطفی خونه کنارمون بود امروز به ناچار رفت سرکار باز من و خانمی تنها شدیم دخترم بابا خیلی سختش بود از تو جدا بشه و یه مدتی نبینتت اخه روز به روز شیرینتر و خواستنی تر میشی وقتی بابا باهات حرف میزنه از ته دل میخندی و ذوق میکنی عزیز مامان معلوم نیست بابا عید خونه باشه یا نه دعا کن که کارش جور بشه و بیاد اخه دلم میخواد زمان تحویل سال هر سه تامون کنارسفره هفت سین بشینیم هستی من تازگی یاد گرفتی موقع گریه کردن جیغ هم میزنی عروسکم این کار بدی سعی کن این کارو دیگه نکنی مامان فدات دوست دارم عشق من ...