محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

دخترم شیرین تر از عسل

اندر احوالات محیا طلا

1391/12/4 18:30
645 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیزم ماشالا بهت چه چقدر باهوش و شیطونی الان که دارم مینویسم توی بغلم هستی و داری شیر میخوری و سعی میکنی دستت را برسونی به صفحه کلید و مثل همیشه موفق میشی کاری را که بخوای انجام بدی

روز به روز داری با کارهایی که انجام میدی بزرگ شدن  و خانم بودنت را نشون میدی  و من ذوق میکنم  دختر ارومی هستی مگر بعضی وقتها که به خاطر در اوردن دندان بیتابی میکنی عزیزدلم خدا را شکر میکنم به خاطر داشتنت.

دیگه جایی تو خونه نمونده که سرک نکشیده باشی بیشتر وقتت را توی اشپزخانه البته کابینت که وسایلش را در میاری و میری وایمیسی توش بعد از توی لباسشویی سر در میاری هر وقت هم خسته شدی میری تو اتاقت و با اسباب بازی هات بازی میکنی و بلایی که به سر کابینت اوردی روی کشوی لباسات هم در میاری

گل مامان وقتی داری بازی میکنی برای خودت شعر میخونی:

چش چش دو ابو/ و دو مشک دو/ یک دو پنج شش

بعد از بیست روز که بابایی از سرکار میاد تا چند روز همش پشت سر هم میری تو بغلش و میگی بابایی تلافی روزهایی که بابا نبوده درمیاری / وقتی بابا مصطفی میره سر کار دیگه به من میگی بابا جی یعنی بابا جون قربون دلت برم که برای بابا تنگ میشه عزیزم البته محیا جون عاشق باباش و بیشتر از من وابسته اون (قربون همسر عزیزم و دختر گلم برم 

هفت تا دندون هم در اوردی این چند روزه هم سرماخوردی و اذیت هستی چون داری بقیه مرواریدهاتم در میاری

وقتی چیزی میخوای دستم را میگیری و میگی علی

اب هم میخوای میگی اب بده

عزیزجون هم میگی عزیز

شدی مثل طوطی هر چی بگم تکرار میکنی .

هنوز خیلی مطلب برای نوشتن دارم (مثل: کلمه و کارهای جدید و شیرین کاریهای دیگه که الان دیگه فرصت ندارم دفعه بعد مفصل میام و برات میگم فعلا بای...


ادامه مطلب یادت نره...............

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)