مسافرت
سلام خوشبوترین گل زندگیم
شنبه ٢٥ خرداد بابا مصطفی رفت سرکارو من(مامان راضیه) و عزیز جون محیا جیگر رفتیم تهران دیدن عمه جون و عموها
دوروزی که اونجا بودیم خیلی خوش گذشت / فردای اون روز عمه جون ما را برد بازار توی پاسازهمش از این مغازه به اون مغازه میرفتی به لباسها دست میزدی و میگفتی قشنگه و خودت انتخاب میکردی! توی مسیر برگشت هر چیزی که میدیدی میپرسیدی این چییییییییییییییییهه؟؟؟وقتی جوابت را میدادم اونوقت میرفتی!
ولی من(مامان راضیه) و محیا جون برای سه شنبه بلیط داشتیم که بریم مشهد خونه ی مامان پروانه و زیارت امام رضا.
پی نوشت: منتظر عکسهای جدید محیا باشید با چهره ای تازه ، قشنگ و جذاب
توی قطار که بودیم به طور اتفاقی یکی از دوستهای وبلاگی محیا رو دیدیم (مبینا جون)
کلی با هم بازی و شیطونی کردن تا هردو از خستگی خوابشون برد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی