از شیر گرفتن
یک سال و 10 ماه و 29 روز از شیره ی جونم بهت دادم
عزیزم هنوز حاضر بودم تا هر وقت بخوای بهت شیر بدم ولی کم کم داشت وابستگیت زیاد میشد . از چند هفته پیش بهت میگفتم که دیگه بزرگ شدی و نباید دیگه شیر بخوری ، جی جی اَخ میشه باید بَدش کنی .
یه روز صبح که بیدار شدی دیگه بهت شیر ندادم خیلی ناراحت بودم و غصه میخوردم که نکنه دخترکم با این موضوع کنار نیاد ، شب اول که بیدار شدی اصلا درخواست شیر نکردی فقط یکم نق و نوق کردی بعد گذاشتمت روی پام و خوابیدی، روز بعد هم میومدی و جی جی رو بَد میکردی( مامانی فدای اون دلت بشه عزیزم)
روز اول چسب زده بودم ولی بعد که مطلب چند تا از مامانا رو خونده بودم که تاثیر بدی روی روحیه بچه داره چسب رو دراوردم و زردچوبه زدم
پی نوشت: من(مامان) به تنهایی دو پرسه ی سخت و مشکل رو پشت سر گذاشتم (پوشک گرفتن و از شیر گرفتن)ولی اینجا باید از اقاجون و مامان جون و خاله ها تشکر کنم که خیلی کمک من کردن.
اخه بابای محیا جون 20 روز سرکار و 10 روز خونه
خدا رو شکر دخترم دیگه دستشوییش رو میگه هوووووررررراااااااااا