من فرشته ای دارم...
من فرشته ای دارم که اواز کنان از میان خیال و رویا از بین تشویشها و ترسهایم به سوی من امد به سوی اسمان سپید رنگ زندگیم خانواده من فرشته ای دارم که روشنایی در دستانش و نور در چشمانش و برای من امید اورد من فرشته ای دارم که در میان این دنیای لایتناهی جایی که فقط من بودم و یکتا خدایم و رویای تو در صبحی درخشان که خورشید نور افشانی میکرد و زمین را جلا می داد با ان پرتوهای خورشید زاده شدی و من فرشته ای را دیدم که دست در دستان من و چشم درچشمان من قدم به این دنیا نهاد بوسه بر قدمهای کوچکت ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
17:41
دلتنگی باباجون
دیشب بابا مصطفی مثل شبهای قبل دوباره زنگ زد خیلی دلش برات تنگ شده اونقدر از تو سوال کرد که من حسودیم شد دوست داره هرچه زودتر دخمل گلش را ببینه و بغل کنه همیشه اخر حرفاش میگه دختر نازم را ببوس ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
17:21