محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

دخترم شیرین تر از عسل

گردش...

از شب قبل مامان جون وسایل بیرون شهر را حاضر کرده بود؛  نفس مامان ساعت7و نیم بیدار شدی (انگار خیلی ذوق داشتی برای بیرون رفتن) صبحانه خوردیم و راه افتادیم به طرف پارک جنگلی وکیل اباد    بعد از ناهار یکم راه رفتیم و بازی کردیم یکم هوا گرم شده بود ماهم وسایل را جمع کردیم و رفتیم زیارتگاه امام زاده های یاسر و ناصر اونجا کلی برای خودت بازی کردی و یه عالمه دوست پیدا کردی؛ پیر و جوون عاشقت شده بودن و بغلت میکردن و لپاتو فشار میدادن و بوست میکردن از ضریح هی بالا و پایین میرفتی بعد از اینکه استراحت کردیم رفتیم باغ پونه طرقبه یه جای بسیار زیبا سرسبز و باصفا ما که خیلی ...
4 تير 1392

مسافرت

سلام خوشبوترین گل زندگیم شنبه ٢٥ خرداد بابا مصطفی رفت سرکارو من(مامان راضیه) و عزیز جون محیا جیگر رفتیم تهران دیدن عمه جون و عموها دوروزی که اونجا بودیم خیلی خوش گذشت / فردای اون روز عمه جون ما را برد بازار توی پاسازهمش از این مغازه به اون مغازه میرفتی به لباسها دست میزدی و میگفتی قشنگه و خودت انتخاب میکردی! توی مسیر برگشت هر چیزی که میدیدی میپرسیدی این چییییییییییییییییهه؟؟؟وقتی جوابت را میدادم اونوقت میرفتی!  ولی من(مامان راضیه) و محیا جون برای سه شنبه بلیط داشتیم که بریم مشهد خونه ی مامان پروانه و زیارت امام رضا. پی نوشت: منتظر عکسهای جدید محیا باشید با چهره ای تازه ، قشنگ و جذاب ...
4 تير 1392

فرهنگ لغات محیا طلا

محیا جونم دیگه بزرگ شده و خانم هر چی بخواد میگه با اون صدای باریک و قشنگش (اینو من نمیگم همه میگن که صداش چه نازه) عروسک مامان به: شکم میگه ؛ شِمَک عقب؛ عَبَق عکس؛ عَسک سیب زمینی؛ نَمینی خاله؛ آله اقاجون؛آآجون عشق مامان وقتی یه لباس جدید تنت میکنم نگاش میکنی و میگی قَشنگههههه اگه کسی هم پیشمون بود زود میری و به همه نشون میدی! وقتی داری غذا میخوری میگی ؛ به به اوشمزس! چیزی را که دوست داشته باشی به هیچ کس نمیدی؛ کسی که چیزی بهت میده میخوای برای من هم بگیری میگی مامان جون(قربون دختر گلم برم من) عروسک مامان جمله های سه و چهار کلمه ای هم میگه و + خیلی از کلمه های دیگه که نوشتنشون وقت زیادی می...
2 تير 1392

سروده های محیا

تاااااب تااااب عباااااسسسیییی اودا منو نندازززیییی اَدَر مییای بندازززیییی بابا جون بندااازززیییی دو دو مَشِشه دو کَلِه دو جوجه جوجه طلااااییییی نوکش حنااااییییی از تموم شعر اتل متل توتوله فقط تیکه اخرش را میخونی یه پا تو بَرچین!!! الهی مامان به قربونت با این شعر خوندنت که حرفا رو میکشی و با ناز و ادا میخونی بوووووسسسسسسسس ...
2 تير 1392

عکسهای 18 و 19 ماهگی جیگر طلا

نظر یادت نره خوشکله اتویییییییییییییییییییییی! جونمممم با این اخم کردنت عزیزم یه کوچولو پیش ما هم بیاین میگم محیا گلی دست به سینه اینطور میایستی نفسمیییی چیه!مو به این قشنگی ندیدی؟ اینم مرواریدای قشنگم ...
17 خرداد 1392

محیا و ...

خیلی حرف برای نوشتن دارم نمیدونم از کجا شروع کنم خانمی ما بزرگ شده و البته شیطونیهاش هم با خودش بزرگ شدن دختر گلم 15 تا مروارید داره حرف میزنه و شعر میخونه (مامان فدای اون دهن خوشکلت وابسته به اقای پدربیشتر از اون چیزی که فکر کنی عاشق چوب شور و بستنی و ماست و سیب زمینی و ماهی و شیر  از1 تا 8 هم میتونی بشمری یکی یدونه مامان حرف نداره فداش بشم من   ...
17 خرداد 1392