محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

دخترم شیرین تر از عسل

گل دخملم چی کرده!

سلام گرمی خونه ی من چند شب پیش رفته بودیم کنار اب وقتی امدیم خونه لباسهات را دراوردم و کذاشتم کنارت تا برم لباسهای خوابت را بیارم و تنت کنم وقتی امدم دیدم لباست را کذاشتی توی صورتت و داری باهاش بازی میکنی تازه چقدر هم خوشحال هستی وایییییی خدا مامان فدای این خندهای صدا دار و بلندت بره فرشته کوچولوی من یه روز اجی مهسا امده بود خونمون و داشت باهات بازی میکرد اما چه بازی!اومدم دیدم تو رو بسته به کمرش تو هم خوشحال چه شیطونایی هستین گل دخملا ...
26 مهر 1391

تا ابد عاشقت خواهم ماند...

دختر نازم دیروز سومین سالگرد ازدواج مامان راضیه و بابا مصطفی بود خیلی زود گذشت انگار همین دیروز بود شب عروسی ما بارون شدیدی میامد برق هم رفته بود یادش بخیر شب به یاد ماندنی بود توی این چند سال خیلی چیزها را یاد گرفتیم و تجربه کردیم هر روز زندگیمون از روز قبل بهتر و شیرینتر میشه و الان با وجود تو بهتر و عاشقانه ترهست  مصطفی جان همسر عزیزم دوستت دارم   ...
26 مهر 1391

6 ماهگیت مبارک گلکم

دردونه مامان ١١/١/١٣٩١ پنج ماهت تمام شد و وارد شش ماهگی شدی دختر نازم دیگه میتونی بشینی توی رورووک و با کمک مامان بشینی نفسم جونم عمرم هستی من دوست دارم قربونت برم مامانی که میتونی بشینی فدای خنده هات ملوسم محیا جون در حال بازی با رورووک ...
26 مهر 1391

مهمانهای نوروزی...

سلام خانم گلی نفس مامان میدونم خیلی وقته چیزی ننوشتم اخه خونه تکونی واسه ادم فرصتی نمیذاره گلم بابا مصطفی هم دیروز از سر کار برگشت خونه همه چیز خیلی خوبه بعد از کلی چشم انتظاری بالاخره مامان پروانه و اقا جون و خاله ها اومدن پیشمون صبح زود رسیدن و من و بابا جون حسابی غافلگیر شدیم البته توهم که دوست داشتی اونا را ببینی از خواب بیدار شدی واونا هم تو رو بالا و پایین میکردن عزیز مامان هیچ وقت انقدر خوشحال نبودم عصر میخواستن برن دیدن بابا بزرگ به اسرار مامان جون حاضرت کردم و رفتی باهاشون دلم خیلی برات تنگ شد گلم بعد از دو ساعت برگشتین خونه انشاا... امسال سال خوبی را کنار هم شروع کنیم ...
26 مهر 1391

4 ساله پیش...

نفس مامان صبح روز 9/1/1387 من و بابا مصطفی با هم پیوند اسمانی بستیم و به عقد هم درامدیم و به هم قول دادیم که تا اخر عمرعاشقانه کنار هم بمونیم و زندگی کنیم عزیزم از اینکه الان تو کنارمونی و سه نفری با هم جشن میگیریم خوشحالم مصطفی جان همسر عزیزم من معنای زندگی کردن را با وجود تو اموختم توبهترین دوست و همراه من در زندگی بودی و هستی و خواهی بود دوستت دارم عشق من   ...
26 مهر 1391