محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

دخترم شیرین تر از عسل

روزهای خوب محیا و باباش

سلام گل مامان از وقتی که بابا جون امده(سرکار)همش تورو بغل میکنه باهات که حرف میزنه تو با اون زبون بچه گانه جوابش را میدی بابا مصطفی اون لحظه انقدر خوشحال میشه که میخواد تو رو بخوره محکم بغلت میکنه و میبوستت ... خلاصه گلم این روزها که بابات هست سه نفری کنار هم خیلی خوش میگذره  تو این مدت خیلی بابا جون را اذیت کردیم و زحمتش دادیم ممنون عزیزم. بعضی وقتها که میگفتم تو رو ببره پیش اقا جون ومادر جون ناراحت میشد و نمیبردت میگفت دوست دارم پیش خودم باشه بابا مصطفی خیلی دوست داره میخواد ٢٤ ساعته تو رو بگیره و زمین نذاره .محیا جون دوست دارم.   ...
26 مهر 1391

خیلی خوش گذشت

سلام هستی مامان پنجشنبه من و تو با هم رفتیم خونه خاله شهین /دختر خاله زینب هم امده بود نگین دختر زینب جون خیلی دوست داره وقتی اروم بودی میومد پیشت ونگات میکرد چون دختر تو داریه کمتر باهات حرف میزد   راستی یادم رفت بگم خاله جون بردت حموم من که میخواستم برم کمکش نذاشت گفت برو بیرون مطمئن بودم که میتونه چون اولین بار خاله جون حمومت کرد ولی بازم نگران بودم خلاصه حموم کردی و اوردمت بیرون اون شب برعکس تا صبح بیدار بودی  نزدیک صبح خوابت برد شب خوش ...
26 مهر 1391

من و مامانم

دیشب مامان پروانه زنگ زد احوال پرسی کنه من بهش گفتم که دختر نازم را بردم دکتر تو بودی اینو گفتی شروع کرد به دعوا کردن من گفت چرا بردیش دکتر!چرا الکی به گلم دارو بدی خودش کم کم خوب میشه (حقم داشت چون وقتی بابا مصطفی بود یه بار رفته بودیم دکتر)فدات بشه مامانی که همه دخترم را دوست دارن ...
26 مهر 1391