محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

دخترم شیرین تر از عسل

انتظار تموم شد:)

سلام به گلکم   از تنهایی در اومدیم،مامان جون پروانه،آقاجون،خاله پری و خاله نجمه بعد از کلی انتظار بالاخره اومدن پیشمون تو اینقد خوشحالی که خدا میدونه،همش  دست خاله نجمرو میگری میبری تو اتاقت، میگی خاله نجمه بهت اجازه میدم بیای تو اتاقم،دیگه دعوات نمیکنم میگی بیا تو تختم با هم بازی کنیم (الهی قربونت برم شیرین زبونم) وقتی حرف میزنی حرص مامان جون پروانرو در میاری با شیرین زبونیات مامان جونم محکم بغلت میکنه، با خاله پری بازی میکنی،خاله پری قلقلک میده تو هم خوشت میاد و میخندی خلاصه خیلی بهمون خوش میگذره جای همتون خالی دوست جونیای محیا +پی نوشت : قربونت برم که مامان جون اینا میگ...
3 شهريور 1393

نقاش باشی

دخترم تاج سرم دوستت دارم فرشته ی من نقاش شده ، دیروز اومدی پیشم وگفتی مامان ببین جاروبرقی کشیدم قربون دخترم برم که واسه خودش یه پا هنرمند اینم به گفته ی محیا جون چشم چشم دوابر کشیده اینم یه عکس خوشکل و باحال از نقاش کوچولو در حال موزیک گوش کردن ...
2 مرداد 1393

خوشحال تر شدم...

سلام گل گلدون زندگیم چند شب پیش بابا جون مصطفی ما رو برد پارک خیلی خوب بود تا دیروقت پارک بودیم وشما کلی بازی کردی اونقد بهت خوش گذشته بود که رضایت نمیدادی برگردیم خونه هر طور بود راضی شدی، بعد مثل همیشه وقتی از بیرون میریم خونه خودت زودمیگی : هر کی بره تو اتاق خودش بعد لباست روعوض میکنی و میای بیرون(قربون دخترم برم) بعد گفتی خوابم میاد رفتی بالشت تخت رو اوردی و رفتی پیش بابا جون که بزاره رو پاش که شما بخوابی همون طور که بابا داشت تکونت میدادبهش گفتی باباجون من خوشحالتر شدم که بردیم پارک وتشکر کردی با شنیدن اینحرف من وبابا به هم نگاه کردیم وخندیدیم و خوشحال از اینکه چه دختر فهمیده و مودبی دار...
23 تير 1393

مشهدی محیا

سلام دوست جونیای محیا بلا امروز من با محیا بلا و مامان جونش ،خاله سمیه و عمو حسین رفتیم حرم امام رضا(ع) عشقم خیلی شیطون بازی دراورد واصلا دلش نمیخواست برگرده خونه ، همش میگفت: نمیشه همینجا بمونیم آخه یه عالمه شیطونی کرده بود وکلی بهش خوش گذشته بود اینم چند تا از عکسای عشقم عاشق شیطونیاتم مامانی راستی دوستای گلم منو محیا جونم امشب میریم خونمون، به قول عشقم محیا با کطار میریم خونمون خیلی ناراحتیم که داریم از پیش خاله ها و مامان جون پروانه میریم ولی بازم خوشحالیم که داریم برمیگردیم خونه پیش بابا جون مصطفی و عزیز جون . همتونو دوس داریم خدا نگهدار ...
14 تير 1393

مینویسم تا بدونی...

خورشید خانم فدات بشم دورت بگردم عزیزم امروز وارد 32 ماهگی شدی هووووورررراااااا جونم واست بگه که چقدر خانم و شیرین زبون شدی ، همیشه اول فکر میکنی بعد حرف میزنی بهترینم الان 2سال و 7 ماه از باهم بودنمون میگذره و من روز به روز شیفته و عاشقترت میشم، با خودت بازی میکردی حرف میزنی ،خرید میکنی  میگی : مامان بیا واست خوراکی گرفتم  از اخرم میای  پیشم و میگی : مامان ایشالا عروس بشم / همیشه هم میگی :من کلاس پنجمم / و قتی میخوای باهام حرف بزنی دوست داری بهت نگاه کنم ، عاشقتم وقتی حرف میزنی خواستنی تر میشی ، یکی از اقوام میگفت اگه محیا دختر من بود اصلا بیرون نمیبردمش پرسیدم چرا؟ گفت :از بس شیرین حرف...
12 تير 1393

خوش گذرونیای من

دی ماه 92 (دشت ارژن) بهمن ماه92شهر کارزین (باغ دوست بابا جون) عروسکم میخواد میوه بچینه(فدای اون قد و بالات) اسفند92 شیراز ارامگاه سعدی قربون ژست گرفتنت عزیزززممممم کاخ اردشیر قلعه دختر(اثار باستانی 5کیلومتری فیروز اباد) هستی من عکسا زیادن ایشالا تو پستای بعدی واست میذارم         ...
10 تير 1393

دخترشیرازی دل منو برده...

مامان به قربونت نفسم فدات بشم عشقم با این صورت گرد و قشنگت که مثل ماه میمونی پی نوشت:دختر قشنگم شیراز که بودیم با هم لباس محلی (تاجیک) پوشیدیم و سه نفری رفتیم اتلیه و چند تا عکس گرفتیم، الهی دورت بگردم که اینقدر خوشکلی عزیزم   ...
9 تير 1393

سفر اندر سفر...

یه سلام داغ و دل چسب به دختر عزیزم خوبی نفسم ؟ گل من ببخشید که تو این مدت طولانی نیومدم نت و وبت رو به روز کنم غیبتم موجه بوده الان برات مینویسم فرشته کوچولوی من ( اخه مامانی یکم که نه زیاد تنبل شده و بی حوصله) نیمه های سال 92 یه موقعت واسمون جور شد که  بریم پیش بابا مصطفی سرکار و چند ماه کنار هم باشیم و شما کمتر بهونه ی بابا جون رو بگیری(دختر بابا) اخه بابا جون این پروزه ی کاریش شیراز و 20روز کار و 10 روز خونه (مرخصی) چند وقتی که پیش هم بودیم خیلی خوش گذشت و کلی دوستای جدید پیدا کردی بعضی وقتها میومدن خونه باهات بازی میکردن ولی از اونجا که شما یکم شیطون تشریف داری دوستات رو فراری میدادی با چشم گریون که برن خ...
8 تير 1393

عذرخواهم...

سلام به همه ی دوستای وبلاگی خودم این پست و میذارم که تشکری کرده باشم از عزیزای خوبم که در نبودمون با کامنتهاشون ما رو شرمنده کردن .تو این مدت کلی اتفاقهای خوب و جالب افتاده که به موقع و سر فرصت همه رو واستون میگم. ...
5 تير 1393

برای تو مینویسم...

سلام دختر گلم ماشالا به جونت که از صبح تا شب راه میری و شیطونی و شیرین زبونی میکنی. نمیدونین چه جیگری شده این دخملی ما از اول مهر تا امروز هر شب بین ساعت ٩ تا ٩:٣٠ میخوابی و صبحا ساعت ٧ بیدار میشی ،بلند هم که شدی میری پیش مامان جون و میگی بیدار شو دیگگگگهههههه صبونه بخولیم و شادونه ببینیم (قربونت برم از الان داری خودت رو برا رفتن به مدرسه و دانشگاه اماده میکنی)هههههههه امروز که از خواب بیدار شدی دست و صورتت رو مثل همیشه شستم بعد رفتم حوله بیارم  خشک کنی که دیدم مامان جون داره قربون صدقت میره گفتم چی شده گفت دستاش که خیس بوده کشیده به پاش یعنی مسح پا کشیده (اون لحظه که میخوام درست قورتت بدم ) چند وقت...
6 مهر 1392