محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

دخترم شیرین تر از عسل

کلات نادر

شنبه 19 مرداد صبح زود حرکت کردیم به طرف ابشار قره سو (5 کیلومتر بعد از کلات نادر) صبحانه رو توی راه خوردیم هوا خیلی خوب بود نزدیکای ظهر   وقتی رسیدیم آبشار گفتن نمیشه برین تو خیلی شولوغه و اصلا جا برای نشستن نیست یکم ناراحت شدیم ولی بعد تصمیم گرفتیم بریم کلات بعد از ناهار یکم استراحت کردیم  و اثار باستانی رو دیدیم(کاخ خورشید،بند نادر) توی مسیر یه رودخونه بود اقا جون نگه داشت گفت محیا یکم اب بازی کنه، دختر گلم کلی بازی کرد و خوش گذروند/ اینم چندتا عکس خوشکل در حال تکون دادن شونه هاش(داره میرقصه) مامان به قربون اون نگاه های قشنگت ...
23 مرداد 1392

عاشقتم دخترم

محیا جون واسه خودش خانمی شده و مستقل، دوست داره همه ی کاراشو خودش انجام بده خودش صبحانه اش رو انتخاب میکنه و همچنین عصرانه که چی بخوره اگه چیزی هم نخواد میگه دوس ندالم وقتی هم بهش میگم چی میخوای یکی از اینها رو میگه(شیل،تخ ملغ،نمین یعنی سیب زمینی) بیشتر وقتها هم در یخچال رو باز میکنه و میگه اِنونه یعنی هندونه میخوام(خیلی دوس داره) همیشه هم برگه و مداد دستشه که نقاشی بکشه، مجله و کتاب که میبینه زود بازش میکنه و به زبون بچه گانه ی خودش شروع میکنه به خوندن و میگه داشتان بخونم و در اخر پارش میکنه ههههههههههههههههههه عزیزم خیلی بهتر و راحتر حرف میزنی و جمله بندی میکنی مامان فدای اون دستای کوچیکت که همیشه میخوای بغلم ...
22 مرداد 1392

اسمت چیه؟

الهی مامان به قربونت بهت میگم اسمت چیه: میگی محیا میگم فامیلت چیه:میگی وفایی امروز هر کاری میخوای انجام بدی میگی، چجوری فدای دختر راست گوم بشم وقتی کار اشتباهی انجام میدی و من بعد میبینمش ازت میپرسم کی بوده ؟ میگی محیا!!! جونم دلم دوسسسسستتتتتتتتت دارمممممممم بوووووسسسسسسس ...
12 تير 1392

پایان 20 ماهگی

دختر قشنگم روزها،ساعتها و دقیقه های عمرم با تو شیرین و شیرینتر میشه  عشق مامان خیلی دوست داری تو کارهای خونه کمک کنی فدات بشم هر کاری هم که بهت میگم میگی؛ چشم موقع غذا خوردن قاشق و چنگال و ... را میذاری رو سفره / علاقه زیادی به سبزی پاک کردن داری! از کثیفی خیلی بدت میاد وقتی غذات رو خوردی زود میری طرف دستشوری و میگی دستام بشور همیشه اشغال رو میندازی سطل زباله بعد برای خودت دست میزنی و میگی افرین وقتی بابا جون مصطفی بعد از ٢٠ روز میاد خونه خیلی خسته ست و اون وقته که خودت رو براش لوس میکنی و میری بابا را ماساز میدی و میگی اخیش نفس مامان خوشپوش ترین دختر دنیاست فدای اون  تیپ...
12 تير 1392

اینم عکسهای محیا خانم

اون روز توی ارایشگاه یعنی 23/3/92 اولش اروم بودی بعد که اولین قیچی رو خانم ارایشگر زد شروع کردی به گریه کردن هر چیزی میخواستی بهت دادم که گریه نکنی ولی خدا رو شکر کم کم اروم شدی و با ابپاشی که دستت بود بازی میکردی عزیزم موی کوتاه خیلی بهت میاد صورت گردت بیشتر خودش را نشون میده و تپل تر دیده میشی قربونت برم ماه بودی ماه تر شدی محیا جون هواپیما رو دیده و داره بهش اشاره میکنه(روی پشت بوم ) خانمی حاضر شده که همراه خاله جون نجمه بره مغازه خرید کنه مامان پروانه خیلی گلها و گیاهها را دوست داره و توی خونشون کلی گلدون داره ولی از روزی که اومیدیم خانمی همش به بهانه نازی کردن گلها  برگهاشون رو م...
11 تير 1392

گردش...

از شب قبل مامان جون وسایل بیرون شهر را حاضر کرده بود؛  نفس مامان ساعت7و نیم بیدار شدی (انگار خیلی ذوق داشتی برای بیرون رفتن) صبحانه خوردیم و راه افتادیم به طرف پارک جنگلی وکیل اباد    بعد از ناهار یکم راه رفتیم و بازی کردیم یکم هوا گرم شده بود ماهم وسایل را جمع کردیم و رفتیم زیارتگاه امام زاده های یاسر و ناصر اونجا کلی برای خودت بازی کردی و یه عالمه دوست پیدا کردی؛ پیر و جوون عاشقت شده بودن و بغلت میکردن و لپاتو فشار میدادن و بوست میکردن از ضریح هی بالا و پایین میرفتی بعد از اینکه استراحت کردیم رفتیم باغ پونه طرقبه یه جای بسیار زیبا سرسبز و باصفا ما که خیلی ...
4 تير 1392

مسافرت

سلام خوشبوترین گل زندگیم شنبه ٢٥ خرداد بابا مصطفی رفت سرکارو من(مامان راضیه) و عزیز جون محیا جیگر رفتیم تهران دیدن عمه جون و عموها دوروزی که اونجا بودیم خیلی خوش گذشت / فردای اون روز عمه جون ما را برد بازار توی پاسازهمش از این مغازه به اون مغازه میرفتی به لباسها دست میزدی و میگفتی قشنگه و خودت انتخاب میکردی! توی مسیر برگشت هر چیزی که میدیدی میپرسیدی این چییییییییییییییییهه؟؟؟وقتی جوابت را میدادم اونوقت میرفتی!  ولی من(مامان راضیه) و محیا جون برای سه شنبه بلیط داشتیم که بریم مشهد خونه ی مامان پروانه و زیارت امام رضا. پی نوشت: منتظر عکسهای جدید محیا باشید با چهره ای تازه ، قشنگ و جذاب ...
4 تير 1392

فرهنگ لغات محیا طلا

محیا جونم دیگه بزرگ شده و خانم هر چی بخواد میگه با اون صدای باریک و قشنگش (اینو من نمیگم همه میگن که صداش چه نازه) عروسک مامان به: شکم میگه ؛ شِمَک عقب؛ عَبَق عکس؛ عَسک سیب زمینی؛ نَمینی خاله؛ آله اقاجون؛آآجون عشق مامان وقتی یه لباس جدید تنت میکنم نگاش میکنی و میگی قَشنگههههه اگه کسی هم پیشمون بود زود میری و به همه نشون میدی! وقتی داری غذا میخوری میگی ؛ به به اوشمزس! چیزی را که دوست داشته باشی به هیچ کس نمیدی؛ کسی که چیزی بهت میده میخوای برای من هم بگیری میگی مامان جون(قربون دختر گلم برم من) عروسک مامان جمله های سه و چهار کلمه ای هم میگه و + خیلی از کلمه های دیگه که نوشتنشون وقت زیادی می...
2 تير 1392